دیار ِقاصدک
دیار ِقاصدک

دیار ِقاصدک

قحطی سوژه و پیامکهای نوروزی

سلام 

راستش نه حال و حوصله آپ کردن داشتم و نه سوژه ای دندون گیرمغرور 

داشتم اینباکس موبایلمو خالی میکردم که دیدم توش چندتایی مسیج یاS.M.Sیا همون 

پیامک خودمونسبزهست که حیفم اومد حذفشون کنم از طرفی هم خب اگه بناباشه تو 

گوشیم بمونه که دیگه جا برا مسیجهای بعدی نیست.پس به این نتیجه رسیدم که با 

ثبت دراین دیار هم یادگاری دوستان محفوظه برام و هم گوشیم خالی شده!

فقط خواهشاً اهل بیت نیان بپرسن که اون مال کی بود و این مال کی؟! 

وسط نوشت:این بارم گذشت اما اگر به خیال اینکه کامنت تند و تند بذارید 

تا زود آپ کنم زهی خیال باطل هاااااااالبته یه تبصره برا اهل بیت میذارم!.اما 

 اگر ببینم مُـخِل آسایش دیگران شده کامنت اونا هم شامل حذف خواهدگردید!خجالت 

راستی.فاطمه خانوم(فرزند ارشد) بناداشتم درمورد فشاری آب آپ کنم اما جایی متنِ 

بدرد بخور و عکسی که گویا باشه یافت می نگردید هرگز!!.گشتم نبود..نگرد نیست 

بخشی از دلنوشتهء پایین هم خطابی ست به دخترووو که دیگه داره میره سر زندگیش 

و براش آرزوی خوشبختی دارم و هم یادکردی ست از ستایش خانوم که رفت سراغ 

زندگیش و کلاً بی خیال مجازستان شدهرکجا هست انشاالله سلامت و کامروا باشه.

یاد نقل قول عزیزی افتادم که میگفت: برا اینکه طرف! بره کانون گرم خانواده جدیدش را 

بسازه "هرچی آرزوی خوبه براش میکنم و از خدا بهترینها را قلباً و متواضعانه خواستارم 

اما بشرطی که بره !قهقهه.فقط برهشیطان  

تو پرانتز( اگه شعرها وزن و آهنگ نداره من بی تقصیرم!) 

اصولا پیامکها هم مثل شعرهای پشت کامیونی بر آمده از فرهنگ فولکلور هست 

بعضاً اشعار یا جملات قصار و بامفهومی هم میشه از درونشون بیرون کشید!هورا 

 

 از دلم تا لب ِایوان شما راهی نیست نیمه جانی ست دراین فاصله قربان ِشما

  شیشهء عطر بهار لب دیوار شکست دستهمه جا پـُر شده از بوی خدا

گلگلگل

هر روز برایت رویایی باشد در دست نه دور دست 

عشقی باشددر دل نه در سر  و دلیلی باشد برای زندگی نه روزمرّگی  

گلگلگل

تا زمانی که اجل خط و نشانی نکشد دارمت دوست به آن حد که خدا میداند

دوستی را چشم انتخاب میکند.ممکن است محبوب دل نشود، 

ولی آن راکه دل انتخاب میکند بی گمان نورچشم خواهدشد.

گلگلگل

دلهای بزرگ و احساسهای بلند عشق های زیبا و پرشکوه میآفرینند

گلگلگل

وقتی زمان میگذره دیوار اتاقت پر از عکس خاطره سازها میشه 

 ولی همیشه دلت برای کسی تنگه که نمیتونی عکسشو به دیوار بزنی

گلگلگل

سبدی هست در اندیشه من که پر از گل بدهم هدیه به تو

غافل از آنکه توخود ناب تری یک جهان گل بخورد غبطه به تو

گلگلگل

منو ببخش که بی خبر تو خلوتت پامیذارم خجالتمقصرش دلتنگیه منکه گناهی ندارم 

گلگلگل 

گاه این نازک دلم یاد رویت میکندگاه بادیدار گل یاد بویت میکند

گه با دلواپسی درکنار پنجره از هزاران قاصدک پرس و جویت میکند

گلگلگل

 این طرف مُشتی صدف،آنجا کمی گل ریخته. موج ؛ ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته

دیگر فرقی نمی کند تمام روزهایم بارانی باشد یا سبز 

همین که حوالی خانه ی توام.برایم کافی است. 

همینکه رایحه ات اینجا می پیچد مرابسمی خواهم عریان ترین حرفهایم را

یاد چشمهایت بیاورمکمی با من باش  

  لبخندِ تورا چندصباحی ست ندیدم  یک باردگر خانه ات آباد، بگو سیب!  

زنده باشید و سلامتتا بعدیاعلی مدد..قاصدک 

سیاه مشق های نوروزی!

سلام 

بالاخره نوروز و عید و تعطیلات هم بسر رسیدراستش همیشه هفتهء دوم تعطیلات 

که میشه آیییییی بی حوصله میشم و متنفر از این همه خوشی! که نگوووو 

آخه یعنی چی که، امروز بری خونه مثلا برادرت یا هر کسی دیگه، فرداش اون بیاد؟ 

بدتر از اون اینکه  خیلی ها دسته جمعی میرن بازدید.مثلا"چندتا برادر و خواهر با 

خانواده دسته جمعی میرن خونه یکی و بعد به ترتیب سر راه خونه همدیگه میرن و 

هی تکرار که:عیدتون مبارک(بوس بغل قلب تف)سبزبابااااااااخب طول سال به 

همدیگه سربزنید تا مجبور نشید بازدیدهای لوس و بی مزه عید را متحمّل بشید 


امسال از سریالهای نوروزی تلویزیون ، تنها از سریال پایتخت خیلی خوشم اومد 

به حدّی که هرجا بودم برای این سریال خودمو سریع میرسوندم خونه 

بازی درخشان علیرضا خمسه و محسن تنابنده واقعا جای تحسین داره هورادست

بقیه سریالها فقط هزینه کردن از بیت المال بود برا لفت و لیس بعضیها!!

  

ایام عید یه اتفاق اهل بیت یه سر رفتیم اصفهان(قصدسفرنامه نویسی ندارم هاا

دختر ِ برادرم پیک شادی یا نوروزیش را اورد داد به عروس مون که براش بنویسه! 

عروس خانوم هم چون زیادبا فامیلهای اصفهانی آشنا نبود ازخدا خواسته مشغول شد! 

یهو یاد دوران دبستان خودم افتادم و تکالیف ایام تعطیلات عید 

بخصوص کلاس دوم و سوم دبستانوحشتناک

آخ که چقدر از اون"ننه سرما بدم میومد! چون سه چهارصفحه بود! 

معلم هم گفته بود 5 بار از درس ننه سرما مینویسید + 

از یک تا صد را توی ده صفحه مینویسید! 

بعدشم.انشاءموضوع(1) بهار را تعریف کنید 

موضوع(2):تعطیلات عید را چطور گذراندید؟!.در سیزده صفحه توضیح دهید 

از روز اول تعطیلات هم اصلا مادرم نمیذاشت خیر ببینیم و همش تا حوصله ش سرمیرفت! میگفت:مشق هاتو نوشتی؟؟!. 

تا روز چهار و پنج گه گاهی سرک میکشیدم به کتابهام 

اما بعد از هفته اول همش هول و هراس ِمدرسه را داشتم. 

مشق ها را به هر ترتیبی بود مینوشتم.اما انشاءها را گذاشتم برا روز آخر. 

یعنی راستشو بخواهید یادم نبود و بعدشم نمیدونستم چی باید بنویسم؟! 

خلاصه..اونروزها به علت امکانات زیاد! سیزده بدر افتاده بود 5شنبه 

شب که اومدیم خونه! یهو دلم هُری ریخت و شروع کردم طبق معمول به ونگ زدنگریه 

مادرم بالحنی مهربان!گفت:باز چه مرگت شده؟!عصبانیگفتم: خب درسهام موندهوحشتناک 

مادرهم که سواد نداشت.!.توهمسایگی مون یه معلم بود!. 

پس دستمو گرفت و برد خونه شون  معلم هم کمی راهنمایی کرد که: 

بهار فصل رویش گلها و آواز چلچله هاست و فلان و بهمان!. 

همینها را بردار بنویسسبز این از انشاء فصل بهاررررر!!!

اما انشای دوم را خب خودت ببین کجا رفتی و چکارکردی ؟ 

روزانه بنویس در حد چهار 5 خط!.اومدیم خونه و شروع کردم به نوشتن: 

روز اول: 

امروز ازخواب که بیدار شدم! پرستوهای بهاری حامل خبری خوش بودند 

از پنجره که آسمون را نگاه کردم! پرستوهای خوش خبر را دیدم که چهچه میزدنددروغگو 

عید را به بزرگترها تبریک گفتیم و بعد از خوردن صبحانه و پوشیدن لباسهای نو! 

رفتیم خونه خاله اینا! خونه خاله نهار را دور هم بودیم و کلی خوش گذشت.! 

غروب هنگام بازگشت به خانه شکوفه های بهاری را رو شاخهء درختا دیدم و  

با دیدن پرستوهای مهاجر بسی شاد گشتمسبز 

روز دوم: 

صبح که ازخواب بیدار شدم از شنیدن آواز پرستوهای بهاری کلی مشعوف گشتمنیشخند 

بعد از خوردن صبحانه و پوشیدن لباسهای نو! به اتفاق خانواده 

رفتیم خونه عمو و با پسر عموها کلی بازی کردیم و عیدی هم گرفتیممغرور 

ماهی های تُنگ بلوری هم کلی از اومدن بهار خوشحال بودند 

روزسوم: 

صبح با صدای پرستو های بهاری ازخواب پریدم!عصبانی 

خوب که دقت کردم دیدم چندون صدای پرستوها با کلاغ فرقی نداره!! 

بعد از خوردن صبحانه رفتم سراغ درسهام و خاطرات خوش2روز گذشته را نوشتم!دروغگو 

بعد هم مشقهای بجا مانده را نوشتم!

بعدش! خاله اینا! اومدن خونه مون و کلی خوش گذشت 

تا غروب خونه مون بودن و از بهار و فصل رویش گلها سخن راندند!! 

روزچهارم 

آخ که چقدر دوست دارم سر به تن این پرستوهای بهاری نباشهعصبانی 

ناچاراً بیدار شدم و بعد از خوردن صبحانه! همش مشق نوشتم 

بعد از ظهر هم چون از برنامه های تلویزیون خوشم نمیاومد! فقط درس خوندم 

روز پنجم 

با صدای گوشخراش کلاغها! ازخواب بیدار شدمقهقهه 

روزهای بعد را هم بگم؟؟؟!!مغرورشیطان 

خب معلومه دیگه! همش درس خوندم و مشق نوشتم! 

خلاصههههههههههههههه 

تا ساعات پایانی شب چهاردهم فروردین به هر جون کندن و  ونگ زدنی بود 

انشاء ها هم تموم شد و خوابیدم.صبح که رفتم مدرسه همش هراسون بودم 

نکنه آقا معلم بگه چرا انشاءهات دو سه خطیه؟!.اما معلم مون اومد سرکلاس و 

از روی بی میلی دفتر مشق بچه ها را گرفت و بی اونکه نیم نگاهی بیندازه 

همشون را خط خطی کردکلافه 

همش توفکر بودم که چقدر از پرستوهای بهاری! نوشتم و آقامعلم وقعی ننهاد! 

فکر کنم آقا معلم اونروزصبح با صدای روحنواز پرستوها ازخواب بیدار شده بود 

 

این عمونوروز را هم قبلا درست کرده بودم! اما خب نمی شد بگم: 

به شرط بقا وحیات! سال بعد براتون میذارممغرور 

سیلی نقد به از حلوای نسیه!. 

امید که همواره شادوسلامت باشید و هر روزتون نوروز باشه حتی ۱۴ فروردین 

 

زنده باشید و سلامتتا بعد یاعلی مدد